۱۳۹۱ فروردین ۶, یکشنبه

بالیوود و تروریسم (قسمت سوم: اسم من خان)


تارا نیازی
حوادث یازدهم سپتامبر 2001 و انفجار برجهای تجارت جهانی در شهر نیویورک، مقر پنتاگون در شهر واشنگتن و چند هدف دولتی دیگر، معادلات سیاسی جهان را دگرگون کرد، تا جاییکه بسیاری از صاحبنظران، تاریخ معاصر را به دو دوره قبل از 11 سپتامبر و بعد از آن تقسیم بندی می کنند. این دگرگونی مناسبات قدرت در جهان، بر صنعت سینما نیز بی تأثیر نبود. از آن تاریخ به بعد فیلمهای زیادی با سوژه قرار دادن و  بهره گیری از مضمون «تروریسم» در سراسر دنیا ساخته شد. در این میان سینمای هند؛ بالیوود نیز از این تأثیرات بی بهره نبوده و در چند سال اخیر آثاری با این مضمون و با محوریت قرار دادن تقابل اسلام رادیکال و غرب، ارائه داده است. در این نوشتار به بررسی سه فیلم  «نیویورک» 2009، «قربانی» 2009 و «اسم من خان» 2010 از بالیوود، با محوریت پدیده تروریسم خواهیم پرداخت:

3. اسم من خان (My Name Is Khan)
این فیلم به کارگردانی کارن جوهر (Karan Johar) و فیلمنامه شیبانی باتیجا (Shibani Bathija) و تهیه کنندگی هیرو یاش جوهر (Hiroo Yash Johar) و گاوری خان (Gauri Khan) محصول مشترک پنج کمپانی بزرگ فیلمسازی بالیوود و هالیوود است که از مهمترین آنان می توان به کمپانی فاکس قرن بیستم (20th Century Fox) اشاره کرد. اسم من خان، که چهارمین تجربه کارگردانی کارن جوهر به حساب می آید، روایت زندگی رضوان خان (Rizwan Khan با بازی Shahrukh Khan) است که از نوعی ناتوانی ذهنی معروف به سندروم اسپرگر (Asperger's syndrome) رنج می برد. (توضیح: این بیماری نوعی اختلال زیستی- عصبی است که جزو بیماریهای طیف اوتیسم شمرده می‌شود. توانایی‌ها و روابط اجتماعی ضعیف، رفتارهای وسواسی و تکراری، و خویشتن-محوری از مشخصه های این بیماری است. افرادی که دچار این اختلال هستند دارای خصوصیات رفتاری کلیشه‌ای در رفتارها و علایق هستند و همچنین در روابط اجتماعی بسیار ضعیف می باشند اما ﻣﻌﻤﻮﻻ اﺧﺘﻼل ﻳﺎدﮔﻴﺮﯼ ﻧﺪارﻧﺪ.) 

بالیوود و تروریسم (قسمت دوم: قربانی)

تارا نیازی
حوادث یازدهم سپتامبر 2001 و انفجار برجهای تجارت جهانی در شهر نیویورک، معادلات سیاسی جهان را دگرگون کرد، تا جاییکه بسیاری از صاحبنظران، تاریخ معاصر را به دو دوره قبل از 11 سپتامبر و بعد از آن تقسیم بندی می کنند. این دگرگونی مناسبات قدرت در جهان، بر صنعت سینما نیز بی تأثیر نبود. از آن تاریخ به بعد فیلمهای زیادی با سوژه قرار دادن و  بهره گیری از مضمون «تروریسم» در سراسر دنیا ساخته شد. در این میان سینمای هند؛ بالیوود نیز از این تأثیرات بی بهره نبوده و در چند سال اخیر آثاری با این مضمون و با محوریت قرار دادن تقابل اسلام و غرب، ارائه داده است. در این نوشتار به بررسی سه فیلم  «نیویورک» 2009، «قربانی» 2009 و «اسم من خان» 2010 از بالیوود، با محوریت پدیده تروریسم خواهیم پرداخت:

2. قربانی (Kurbaan)
محصول سال 2009 سینمای هند؛ بالیوود، فیلمی است به کارگردانی «رنسیل دوسیلوا» (Rensil D'Silva) و تهیه کنندگی کارن جوهر (Karan Johar) با مضمون تروریسم جهانی. در این فیلم زندگی زوجی به تصویر کشیده می شود که از هند به آمریکا مهاجرت می کنند. آوانتیکا با بازی کارینا کاپور (Kareena Kapoor) که از مدتها قبل در ایالات متحده زندگی میکرده، پس از اینکه پدرش به بیماری قلبی مبتلا می شود، به دهلی بازمیگردد. در این سفر با احسان خان با بازی سیفعلی خان (Saif Ali Khan) استاد دانشگاه از شهر بمبئی آشنا می شود. آشنایی این دو به عشق می انجامد، اگرچه پدر آوانتیکا با ازدواج دخترش با پسری مسلمان مخالف است.

بالیوود و تروریسم (قسمت اول: نیویورک)


تارا نیازی: حوادث یازدهم سپتامبر 2001 و انفجار برجهای تجارت جهانی در شهر نیویورک، معادلات سیاسی جهان را دگرگون کرد، تا جاییکه بسیاری از صاحبنظران، تاریخ معاصر را به دو دوره قبل از 11 سپتامبر و بعد از 11 سپتامبر تقسیم بندی می کنند. این دگرگونی مناسبات قدرت در جهان، بر صنعت سینما نیز بی تأثیر نبود. از آن تاریخ به بعد فیلمهای زیادی با سوژه قرار دادن و  بهره گیری از مضمون «تروریسم» در سراسر دنیا ساخته شد. در این میان سینمای هند؛ بالیوود نیز از این تأثیرات بی بهره نبوده و در چند سال اخیر آثاری با این مضمون و با محوریت قرار دادن تقابل اسلام و غرب، ارائه داده است. در این نوشتار به بررسی سه فیلم  «نیویورک» 2009، «قربان» 2009 و «اسم من خان است» 2010 از بالیوود، با محوریت پدیده تروریسم خواهیم پرداخت:
1.      نیویورک (New York)
نیویورک، محصول سال 2009 سینمای هند به کارگردانی «کبیر خان» و با بازی «جان آبراهام» (John Abraham) در نقش «سمیر» (Samir)، «کاترینا کیف» (Katrina Kaif) در نقش مایا (Maya) و «نیل نیتین موکش» (Neil Nitin Mukesh) در نقش عمر (Omar)، روایت زندگی سه جوان هندی دانشجو است که در دانشگاهی در شهر نیویورک به تحصیل اشتغال دارند و مسیر زندگی آنها بعد از حادثه 11 سپتامبر دستخوش دگرگونی می شود.

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

تقابل رهبران دیکتاتور و مجلس قانونگذار، از مشروطه تا امروز (بخش دوم)


تارا نیازی
گزارش دوم لیاخوف به دولت وقت روسیه در همان سال:
محرمانه. راپورت شماره 60
«جناب جلالت مآبا، ترتیباتی که از طرف بنده و مترجم اول سفارت معین شده بود، از طرف سفیر بعد از آنکه اجمالا با پترسبورگ مخابره کرد و از پترسبورگ هم با تبدیلات خیلی مختصر تقریبا بدون اینکه اعتراضی بکنند، قبول واقع شد. اما شاه مانند همه ایرانیان بسیار تردید می کرد. می ترسید از اینکه خونریزی خواهد شد و به تصورات بیجا بنا کرد و این یعنی صلح و غیره. چون این را دیدیم مجبور شدیم که وسیله ی قطعی و آخر خود را بکار ببریم که این ترتیبات از طرف دولت روسیه قبول و بهترین ترتیبات برای حال حاضر ملاحظه شده است. به شاه گفتیم:« اگر شما قبول نکنید، دولت روسیه دیگر به هیچ وجه از شما حمایت نخواهد کرد و هرچه هم بعد ازین به شما واقع بشود، خود شما را مسئول خواهد دانست.» وسیله قطعی ما بسیار مهم و مؤثر بود. شاه بالطبع بدون تأخیر قبول کرد و آزادی کامل نیز به جهت اجرا و اتمام کار داد. اساس این ترتیبات به قرار زیر است:
اول. با پولی که از طرف سفارت و شاه داده خواهد شد، رشوه دادن به وکلای مهم مجلس و وزراء که در جلسه آخری به ایشان داده خواهد شد، قبول و بر وفقش عمل کنند.
دوم. تا دقیقه آخر یعنی حاضر شدن کلیه ترتیبات، بطور دوستانه با مجلس رفتار نمودن و چنین وانمود کردن که شاه با مجلس صلح کند و همچنین داخل مکالمه صلح شدن شاه با مجلس.
سوم. سعی کردن با رشوه یا وسایل دیگر به جهت خارج کردن مردمان مسلح از مجلس و مسجد و انجمن های نزدیک.
چهارم. اقدامات کردن که رؤسای انجمنها را با رشوه طرفدار نموده تا در روز موعود اعضای انجمن خود را نگاهداشته و نگذارند بیرون بروند.

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

تقابل رهبران دیکتاتور و مجلس قانونگذار، از مشروطه تا امروز (بخش اول)

تارا نیازی
1.     مجلس: نهاد مشارکت جامعه در امر قدرت، پس از انقلاب مشروطه «به توپ بسته می شود»!
از همان هنگام که جنبش مشروطه خواهی در ایران آغاز گردید و تشکیل دارالشورا یا مجلس که مهمترین خواسته مشروطه خواهان بود، مطرح شد، محمدعلی میرزا که در فضایی با فرمانروایی خودکامه رشد کرده بود و آن زمان ولیعهد دربار قاجاری بود، با این حرکت روی دشمنی نشان داد. بعلاوه چون دولت روسیه با چنین جنبشهایی و  با مشارکت توده مردم در امر قدرت، چه در کشور خود و چه در ایران سخت مخالف بود، مرتبا توسط دو فرستاده خود در دربار ایران؛ شاپشال و کلنل لیاخوف، آتش خصومت محمدعلیشاه نسبت به مشروطه و مشروطه خواهان و نسبت به مجلس را تندتر می کرد. 
 محمد علی شاه قاجار

مطابق اسناد تاریخی مذاکره ای میان محمدعلی شاه و لیاخوف روسی در نیمه دوم خرداد 1287 خورشیدی در می گیرد که محور اصلی این مذاکره طرح راهکارهایی جهت انحلال مجلس بوده است.

۱۳۹۰ آبان ۷, شنبه

خواب روندگان (به بهانه صدور اولین حکم قصاص در مورد جنایت اسیدپاشی)

تارا نیازی
اسیدپاشی، قصاص، انتقام، بربریت، مجازات قرون وسطایی، رواج خشونت، وجهه بین المللی، اعدام، قانونمداری، کور کردن، قطع عضو، اولیای دم، خونخواهی، دیه و ... اینها واژه هایی است که مدتهاست در اماکن عمومی و در رسانه ها می خوانیم و می شنویم. کسانی قصاص را معادل «انتقام» می دانند، انتقامی کور که جز رواج خشونت دستاوردی ندارد. کسانی دیگر قصاص را عین عدالت و حق طبیعی قربانی می شمارند. اینکه کدامیک از این دو گروه بر حقند و کدام در راه باطل، نه در مجال این بحث است و نه در تخصص نگارنده. این نوشتار به بررسی کتاب «خواب روندگان»[1] (Sleepers) اثر معروف «لورنزو کارکاترا» (Lorenzo Carcaterra) خواهد پرداخت و در ادامه بررسی محور اصلی داستان، یعنی بحث «انتقام» با مسئله قصاص و بحثهای پیرامون آن در این روزها.
مرور کتاب: کتاب «خواب روندگان» که دومین اثر لورنزو کارکاترا است، داستانی است بر اساس واقعیت که در سال 1995 نوشته شده است. کتاب به شرح ماجرای زندگی نویسنده و سه تن از دوستان صمیمی دوران نوجوانی اش می پردازد . لورنزو شیکز کارکاترا (Lorenzo "Shakes" Carcaterra)، توماس مارکانو (Thomas "Tommy" Marcano) مایکل سولیوان (Michael Sullivan) و جان ریلی (John Reilly) چهار نوجوان 13 و 14 ساله نقش آفرین این داستان هستند. نویسنده در توصیف این اثر می گوید: «زمانیکه دوستی آنقدر عمیق است که رشته های آن از پیوندهای خونی هم محکم تر و قوی تر است.»[2] 

۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

لورل و هاردی افشا می کنند...

در همین رابطه خبرنگار ما طی گفتگویی که با آقایان لورل و هاردی داشت، گزارش کرد که آقای لورل گفته اند: «علت عدم همکاری ما با این رسانه لابی رژیم و صدای ملاها، این بود که ما هر دو اخراج شدیم!» در همین درازا آقای لورل اضافه کرد: «البته با وجود اینکه آقای عسگرد نزدیک 7 ماه است که رئیس این رسانه معلوم الحال شده و در طی این مدت هم مرتبا به کنفرانسهای مشکوک چند نفره آمد و شد داشته و ارتباطات مشکوکی هم با نایاک دارد، اما من و دوست عزیزم هاردی از پریروز، متوجه لابی بودن این رسانه و خائن بودن جناب عسگرد شدیم!» 
آقای هاردی در حالیکه سر و صورت لورل را برای شجاعتش در افشاگری غرق بوسه میکرد، اضافه کرد: «البته اخراج خانم رودی بختیار که عضو هیئت مدیره پایا (لابی رژیم در آمریکا)ست، هیچ ارتباط منطقی و مستدلی به ارتباط رئیس جدید صدای آمریکا با پایا و نایاک و اخراج ما... ببخشید... عدم همکاری ما با صدای آمریکا ندارد!» (شیون حضار...) 
در همین حال خبرنگار ما که از سر کندذهنی متوجه موضوع نشده بود، پرسید:«بالاخره آقای رئیس، رفیق دست به دیزی پایا و نایاک هست یا خیر؟ اگر هست چرا خانم بختیار اخراج شده و اگر نیست چرا شما دو کمدین عزیز اخراجتان را به این موضوع ربط می دهید؟» و در اینجا ناگهان لورل و هاردی هر دو خطاب به خبرنگار ما فریاد زدند: «ای مزدور! برای جمهوری اسلامی لابی میکنی؟ چهره فعالان راستین و سینه سوخته دانشجویی رو مخدوش میکنی؟ اتهام می زنی؟ لجن پراکنی میکنی؟ خوراک تبلیغاتی برای کیهان فراهم میکنی؟ دختر گول می زنی می بری تو اون گروه معلوم الحال مجهول الهویه ات؟ خودتو جای فعالان دانشجویی جا می زنی؟ اصلا اون موقع که توی زندان داشتن ناخونای مارو می کشیدن و تمام گوشت بدن مارو قطعه قطعه و رشته رشته کرده بودن و روش نمک و فلفل و آبلیمو می ریختن، توی مزدور کجا بودی؟ ها؟ بگو... کجا بودی؟؟؟؟؟؟؟؟» 
در اینجا خبرنگار ما بعلت خشن شدن صحنه و استفاده لورل و هاردی (فعالان راستین حقوق بشر) از مشت، لگد، چک، کف گرگی و زیر زانو و... از ادامه گزارش معذور است... (جیغ و سوت و کف زدن حضار هیجان زده برای فعالان دانشجویی...)
پی نوشت: حدود 5 ماه پیش دوست و استاد عزیزم آقای کامران ملک مطیعی نوشته ای تحت عنوان «حراست صدا و سیما شعبه واشنگتن» در وبلاگ شخصی خود نوشت که با واکنش قهرآمیز آقایان لورل و هاردی و گریبان چاک کردن در دفاع از صدای آمریکا مواجه شد! (بخش کامنتهای پست مربوطه را بخوانید) خوب بندگان خدا تقصیری هم ندارند! اون موقع هنوز اخراج نشده بودن و هنوز نفهمیده بودن آقای عسگرد رفیق نایاک و لابی رژیم و مزدور و خائنه!

۱۳۹۰ تیر ۲۹, چهارشنبه

رساله ای در باب حماقت


«ای ابلهان این زمان! روزی خواهد رسید که نسلهای بعد از ما نتایج اعمال بلاهت آمیز شما را خواهند دید و از اینکه ما در دورانی چنین سیاه و خرافه زده، درمیان مردمانی چنین نادان، چنین ابله و چنین بیخرد می زیسته ایم انگشت حیرت به دهان خواهند گزید و از اینکه ما برای بیان حقایقی به این سادگی، مستند و مستدل، در قرن 21 محکوم به طرد و دشنام و سنگ پراکنی شدیم مبهوت خواهند ماند، همانگونه که ما با یادآوری ماجرای محاکمه گالیله حیرتزده میشویم!»
گالیگه که از دادگاه بیرون آمد، پایش را بر زمین کوبید و خطاب به زمین گفت:«اگر همه مردمان بیخرد علیه من موضع بگیرند و مرا مجبور کنند که توبه کنم، واقعیت عوض نمی شود و تنها من و تو می دانیم که تو گرد خورشید می گردی!» و شما ای حضرات کاتولیک تر از پاپ! اگر همه 6 میلیارد جمعیت دنیا علیه من باشند، مرا چه باک! چون تنها سه تن می دانند که زمین گرد است و بدور خورشید می گردد: من، خدای من و شخص منکر کننده همه این واقعیات!

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

نه برای پاسخ به احمد باطبی! برای ثبت در تاریخ!

بالاخره دوستمون سکوتش رو شکست و در مقام توضیح براومد. اما متن نوشته شده توسط ایشان که تنها به درد پچ پچ کردنها و حرفهای درگوشی مجالس دورهمی زنهای خانه دار و بیکار و مسن می خورد و می تواند همنشینی و غیبت کردن آنها را رونقی دهد، انقدر پر از تناقض و انقدر پر از ادعاهای شاخدار است که اگر من بخواهم به آنها جواب دهم باید صدها صفحه بنویسم و ایمیلها و چتهای رد و بدل شده را اینجا بگذارم و ... خلاصه حکایت مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد، آنهم تنها برای پاسخ گفتن به درد دلهای خاله زنکی یک قهرمان، که بله... سوسن خانم خودش به من گفت که ایشان مشکل اخلاقی دارد... بله... آقا تقی خودش به من گفت ایشون آدم خطرناکیه! نخیر... شمسی خانم با همین دو تا گوش خودش شنیده بود که این خانم فلان کرده و بهمان گفته! فکر میکنم هر عقل سلیمی با یکی دو بار خواندن متن این آقا متوجه تناقضها و داستان سراییهای این عزیز بشود و اگر هم نشد بنده خودم را موظف نمی بینم که جور عدم تعقل و تفکر خواننده را بکشم.

۱۳۹۰ تیر ۲۲, چهارشنبه

صادق باشید! صادق باشیم!

در ارتباط با مطلب منتشر شده در سبزنامه ایرانیان تحت عنوان ارژنگ داوودی با ارسال نامه ای از درون زندان پرده از یک راز بزرگ برداشت، از آنجاییکه مطلب بدون اطلاع و هماهنگی با من نوشته شده، لازم می بینم چند مورد را شفاف سازی کنم (البته با اجازه استاد بزرگ شفاف سازی؛ آقای علیرضا رضایی!) 

1.      بنده هیچگاه و هرگز همسر آقای احمد باطبی نبودم، ما تنها برای مدت دو سال نامزد بودیم و اگرچه ایشان در تمام نامه ها و ایمیلهایش مرا «همسر عزیزم» خطاب میکرد، اما خوشبختانه این اتفاق نامیمون و نامبارک هرگز رخ نداد.
2.      بنده هیچگاه و هرگز در اثر ضرب و شتم در هیچ بیمارستانی بستری نشده ام. من شکایتی در اداره پلیس داشتم علیه آقای باطبی، بدلیل حادث شدن وقایعی تحت عنوان «خشونت خانگی»، که آن شکایت به اصرار و پیشنهاد مهندس موسوی خوئینی از اداره پلیس پس گرفته شد و من از ادامه مسیر پرونده انصراف دادم.
3.      حدود یک سال و اندی پیش چندین بار از اداره FBI با من تماس گرفته شد و مرا بعنوان شاهد و مطلع در خصوص پرونده ای که برای آقای احمد باطبی تشکیل شده بود، احضار کردند

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

اندر احوالات دادگاهی «ملیجک باجی» و «شازده مطرب الممالک»

بالاخره بار وکلای واشنگتن دی سی قسمت اول پرونده و شکایات مطرح شده علیه خانم لیلی مظاهری (وکیل سابق من و احمد باطبی) رو منتشر کرد. البته شکایت من علیه ایشون هنوز در این پرونده نیست چون در مرحله رسیدگی هست و در آینده نزدیک منتشر میشه. خوشحالم که این کشور، سرزمین قانونه و اگرچه با دوندگی زیاد، اما در نهایت حق به حقدار می رسه. عنوان این پرونده هست: شکایات رسیدگی شده از طرف بار وکلای دی سی علیه لیلی مظاهری جهت ارتکاب چندین مورد فریب و کلاهبرداری، دزدی، جعل اسناد و دروغ، خیانت در امانت و... از تمام عزیزانی که به این خانم به هر شکلی اعتماد کردند یا تصمیم دارند که بکنند، توصیه میکنم این پرونده ایشون رو با دقت مطالعه کنند.
یک جای این دادگاه کشته منو!

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

اندر احوالات قشر فرهیخته ما

عزیزِ جانِ بابا... شخص شخیص بنده طبق پژوهشهای فوق کارشناسی دریافتم که معضل «کلی گویی» که به گفته برادر مومن و متعهد و انقلابیمون، محسن نامجو که می فرمایند:«کلی گویی آفت شعر است و حرف مفت، آفت ذهن!» و نیز عدم قدرت تجزیه و تحلیل مسائل، فقط مختص قشر کم سواد یا ناآگاه جامعه نیستا... یارو مولانا و حافظ و سعدی رو شخم زده، فلسفه میشل فوکو و ژاک دریدا و کانت و هگل رو که بهتر از خود آقایون می شناسه، تاریخدان و تاریخ خوان و این صوبتا... بعد یهویی یَک چیزی افاضات میکنه که شنبلیله پشت گوش آدم سبز میشه!!! مثلا میگه:« آقای فلانی که دروغگو است و دزد است و هفت خط و رند و شارلاتان و پشت هم انداز، من باهاش مدارا می کنم چون حافظ فرموده: با دوستان مروت، با دشمنان مدارا... چون گاندی گفته فلان و بهمان، چون الگوی رفتاری من مادر ترزا است و ...» خلاصه این صوبتا... بعد بهش میگی: «خوب چرا با آقای جمهوری اسلامی که واجد همین صفات نکوهیده است، مدارا نمیکنی؟ چرا از دستش فرار کردی؟ چرا علیهش مطلب می نویسی؟» جواب میده:«خوب! جمهوری اسلامی فرد نیست، سیستم است، یک جریان است! اما آقای فلانی فرد است!»

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

از ماست که بر دوغ...

چند روزه دچار یأس فلسفی شدم. یأس فلسفی من زمانی شدیدتر شد که دیشب بعد از سالها دوباره فیلم «آخرین تانگو در پاریس» با بازی مارلون براندو رو دیدم! یعنی درست زمانیکه میخوای آدم باشی (بقول همشهریهای ما: آدام باشی!) روراست باشی، بنده راست و ریست خدا باشی، می زنن می کشنت!!! یعنی این آدمها صداقت بهشون نیومده والله... بعد اونوقت یأس فلسفی من امروز خیلی شدیدتر شد وقتی دیدم یه مشت آدم تو فیس بوک داشتن با هم بحثهای خیلی جدی میکردن و همدیگه رو به در و دیوار می کوبیدن، اونم چی؟ با فینگیلیش نوشتن! بعد من براشون نوشتم عزیز جان بابا! خوب فونت فارسی ویندوز رو فعال کنید فارسی بنویسید جای این خط خرچنگ قورباغه! بعد یکی دراومد جواب داد: «ویندوز من اوریجیناله فارسی نداره!» بعد من با خودم فکر کردم